مادر من از این تشنگی کامم ترک خورده
اینکه ندادی شیر لبهایم ترک خورده
من آخرین سرباز بابایم که در میدان
با گریه هایم ارتش شامی محک خورده
وقت رجز گفتم که من فرزند کرارم
اصلأ به جرم این سخن گردن ترک خورده
مادر نکن بی تابیت را بیشتر زیرا
با خنده های حرمله زخمت نمک خورده
گهواره ام را جمع کن مادر علی رفته
با تکه هایش بازوی عمه ترک خورده
رأس مرا مانند سیبی روی نی میزد
اندازه ی نی نیست سر اما کتک خورده
با نیزه دار من بگو مادر کمی آرام
او کودک و نیزه بزرگ و سر ترک خورده