مردانه آمدم که نگویند یک زنم / اما زنانه بر بدنت گریه می کنم

رفتی و راحت شد خیالت از همین مردم
این ضربتی که خورد بر فرق همین مردم

معلوم شد این خون سر از خون دل پر بود
وقتی که زهرا خورد سیلی از همین مردم

کار شکاف سر دگر از حد گذشت اینجا
قرص قمر می خورد ضربه از همین مردم

فضت و رب الکعبه گفتی خون به دلها شد
آیات قرآن سوخت آخر از همین مردم

در کربلا بابا نبودی اربأاربا شد
یک حیدر دیگر ز دستان  همین مردم

دروازه ی کوفه نگویم وای بابا جان
سنگی که می آمد به سمتم از همین مردم

در مجلس نامحرمان بوی شراب تلخ
حرف کنیزی بود بابا از  همین مردم
#علیرضا_رضائی

+ تاریخ  جمعه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 19:46 نویسنده  عليرضا رضائي |