مردانه آمدم که نگویند یک زنم / اما زنانه بر بدنت گریه می کنم


مادرم خورده زمین عرش بهم ریخته است
گوشوار از سر گوشش به زمین ریخته است

راه گم گشته ندارد که توان برخیزد
ضربه ای خورد که ارکان تنش ریخته است

ظلمتی گشته به دنیا غلبه در آن روز
که از آن داغ همه عرش بهم ریخته است

صورتی گشت کبود و همه جا گشت سیاه
و چه گویم که همه هستی من ریخته است

هر چه کردم نشد و ضربه به رویش می خورد
غیر گل برگ ، گل یاسمنی ریخته است

ساقه ی گل بشکست و غم دل افزون شد
حالت صورت گل باز بهم ریخته است

قد او تا شد و با ناله صدا کرد علی
پدرم از غم او باز بهم ریخته است
#علیرضا_رضائی
#شعر_ایام_فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_زهرا

 

+ تاریخ  سه شنبه چهاردهم دی ۱۴۰۰ساعت 18:8 نویسنده  عليرضا رضائي |