مردانه آمدم که نگویند یک زنم / اما زنانه بر بدنت گریه می کنم

روزی از دستان تو خوردم دهانم باز شد
خاک صحنت در دهانم رفت کامم باز شد

لال مادر زاد بودم پشت سقا خانه ات
جرعه آبی خورم و آنجا زبانم باز شد

کفتر جلدی کنار صحن تو دیدم ولی
فطرسی بی بال و پر بودم که بالم باز شد

نان ما از سفره ی احسان دستان شماست
من هم از آن سفره نان خوردم که راهم باز شد

مات صحن و گنبدت گشتم که در این ازدحام
چشم یک دختر کنار صحن دیدم باز شد

روضه ی یبن الشبیب ات را که خواندم عاقبت
سیل اشک از دیده جاری شد نگاهم  باز شد
#علیرضا_رضائی

 

+ تاریخ  جمعه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 19:51 نویسنده  عليرضا رضائي |