مردانه آمدم که نگویند یک زنم / اما زنانه بر بدنت گریه می کنم

این نیزه ای که بر دهنت جا گرفته است
راه نفس درون گلوی تو بسته است

آن پیر بی حیا که عصا را به کف گرفت
با ضربه ای دقیق سهم خودش را گرفته است

 تیری به چله منتظر تیر دیگر است
آمد و استخوان جناقت شکسته است

می خواست تا که بگرداندت به پشت
با ضرب پای خود کمرت را شکسته است

رأست بروی نی ،بدنت زیر دست و پا
شبه حصیر بر بدنت جا گرفته است

با یک هزار و نهصد و پنجاه زخم تو
ارکان این جهان همه در خون تپیده است

این پیرهن که مادرمان داد بحر تو
یک بی خدا به قصد جسارت گرفته است

وقت غروب حمله به سمت مخدرات
آقا ببخش گریه امانم گرفته است
#علیرضا_رضائی

 

+ تاریخ  جمعه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 19:55 نویسنده  عليرضا رضائي |