مردانه آمدم که نگویند یک زنم / اما زنانه بر بدنت گریه می کنم

شب شد سکوت بستر خود را دوباره چید
بر چشم خسته پرده‌ی آرامشی کشید

با خاطرات درهم و با کوهی از امید
در رختخواب اطلسی اش مرد پرکشید

تصویر های گنگ و خیالی درون خواب
از صورتی حبابی و بیمار می کشید

حوای قصه ها که پر از شور عشق بود
سیبی برای حضرت آدم دوباره چید

تا سیب را درون دهانش گذاشت دید
رانده شد از بهشت و درون زمین خزید

ناگاه گریه کرد و امانش بریده شد
از آن فریب پیرهنش را دریده دید

با التماس رو به خدا کرد و بعد از آن
توبه نمود و سر به به تمنای رب کشید

ناگه سپیدی آمد و شب رفت و روز شد
ممنون شد از سحر که سپیدی دوباره دید
#علیرضا_رضائی

 

+ تاریخ  جمعه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 21:55 نویسنده  عليرضا رضائي |