مردانه آمدم که نگویند یک زنم / اما زنانه بر بدنت گریه می کنم |
|
شب شد سکوت بستر خود را دوباره چید با خاطرات درهم و با کوهی از امید تصویر های گنگ و خیالی درون خواب حوای قصه ها که پر از شور عشق بود تا سیب را درون دهانش گذاشت دید ناگاه گریه کرد و امانش بریده شد با التماس رو به خدا کرد و بعد از آن ناگه سپیدی آمد و شب رفت و روز شد
+ تاریخ جمعه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 21:55
نویسنده عليرضا رضائي
|
|