مردانه آمدم که نگویند یک زنم / اما زنانه بر بدنت گریه می کنم

غُصه پیش است از اینکه به زبانم آید
کار من نیست که این چشم به کارم آید

از پس درد به خود خسته و دل مرده شدم
مرگ ، هم نیست که از عشق به دادم آید

سالها می خورم و خانه ی حزنم شده درد
این چه حالیست که با غصه سراغم آید

کار ما بی خردان نیست که تنها باشیم
پاسخ از حضرت محبوب به کارم آید

 هرچه رند است بگوید که نزن فال سیاه
شد دخان چشم ترم تا که به یادم آید

این نه دردیست که با خود ببرد از من هوش
دست پر برکت زهراست به کارم آید
#علیرضا_رضائی

 

+ تاریخ  دوشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 19:3 نویسنده  عليرضا رضائي |