مردانه آمدم که نگویند یک زنم / اما زنانه بر بدنت گریه می کنم

ای حضرت سقا ، لب اصغر شده خونی
از بس که لبش خشک شده نیست توانی

آبی برسان حضرت آب آور خیمه
تا ماهی این قوم نیفتد به تلظی

تو قرص قمر ماه ترین ثانی حیدر
تو قوت بازوی شهنشاه جهانی

یک دخترکی آمده و مشک بدوشش
دارد سر خواهش به تو که آب رسانی

ارباب اجازت دهد از بهر سقایت
تا آب به این دخترکان را تو رسانی

رفتی به سر علقمه تا مشک خودت را
بر آن خنکای دل علقم بنشانی

در راه چه شد بازوی آب آورت عباس
این مشک نشد تا  که به خیمه برسانی

اصلأ به خدا آب حرام است به خیمه
ما آب بدون تو ، چه خوابی و خیالی

آن وقت که خورشید به یک ضربه فرو ریخت
بر صورت ما  رخت اسارت بِنشاندی
#علیرضا_رضائی

 

 

 

+ تاریخ  پنجشنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 14:59 نویسنده  عليرضا رضائي |