مردانه آمدم که نگویند یک زنم / اما زنانه بر بدنت گریه می کنم

بابا وصیت می‌کنی زینب دلش خون شد
آتش به قلبم می کشی لیلا که مجنون شد

بابا بمیرد دخترت فرقت چرا خونی ست
آشفته حالم سوختم قلبم پر از خون شد

اینجا مشخص هست مشتاقی به دیدارش
دیدی تو مادر را بگو زینب دلش خون شد

اصلأ پدر جان بغض کرده مجتبی امشب
یعنی چه شد آن شب که بازویش پر از خون شد

شاید بگوید مادرم این راز را با تو
 مسمار با پهلو چه کرده سینه پر خون شد

بابا غریبی و اسیری  بی حسینی چیست
کابوس زجر و حرمله چشمی که پرخون شد

ما خاندان جود و احسانیم و می بخشیم
معجر ز سر بردند و قلب ما همه خون شد

رأس عزیز فاطمه بر روی نی می رفت
با ناله زهرا آمد و آنجا دلش خون شد

راهب خدا خیرش دهد سر را مرتب کرد
عیسی نگاهش بر زمین افتاد دل خون شد

#علیرضا_رضائی

 

+ تاریخ  جمعه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت 19:45 نویسنده  عليرضا رضائي |